ازمُداهَنـــَه گری تا فحاشی
محمدنبی عظیمی محمدنبی عظیمی

      به جای دیباچه :

        پیش از پرداختن به اصل مطلب باید ازخواننده عزیز پوزش بخواهم که برخلاف میل و عادتم مجبورشده ام این نامه را با همان ادبیاتی بنویسم که کاندید اکادمیسین داکتر اکرم عثمان در نوشته های اخیرش خطاب به داکتر و.ع. خاکسترواین تنابنده " قلمی " کرده است . بنابراین اگر گهگاهی به عوض ضمیر مخاطب "شما " از ضمیرمخاطب " تو " استفاده شده است ویا به حکم اجبار واژه های غیر متعارف به کاررفته است،  نباید حمل برگستاخی وبی ادبی نویسندهء این سطور گردد؛ زیراکسانی که یاد داشت های مرا درارتباط به کتاب  " کوچهء ما " خوانده اند متوجه شده خواهند بود که درآن مطلب دراز دامن هیچ کلمهء توهین آمیز یا تمسخر گونه یی به آدرس نویسنده کوچه ما نیامده است به جز واژه های فرهیخته وفرزانه وبزرگوار و گران ارج ودانشمند و.. ؛ اما این که چرا دیگ خشم کاندید اکادمیسین صاحب به جوش آمده و تصور نموده است که با خطاب نمودن " تو " ویا به استعمال کلمات بازاری وتحکم وعربده و باتعرض به شخصیت وکرامت طرف مقابل می توان کسی را تحقیر کرد و زبانش را برید ویا به ترورشخصیت وی دست یازید،  به نظرمن اشتباه دردناکی است که از عالیجنابی که در دامن دربار بزرگ شده وزبان سلاطین می داند، نباید سر می زد. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که برخی واژه ها ویا ترکیب هایی را که دربین ناخنک   " " گذاشته ام ازگنجینهء لغات واصطلاحات " کوچه ما" ویا " پاسخی به سپهسالارنبی عظیمی” وام گرفته ام که امید جناب داکتر صاحب ازمن نرنجند!

  و اما برگردیم برسر اصل مطلب یا به زبان رندان کابل: برسرشگاف کردن بُجل !

  همین چند روز پیش بود که پاسخ  شتاب زده و به شدت زشت آقای اکرم عثمان را اندرباب بازی اوپراتیفی اش درتهران که توسط خامهء زیبای داکتر و.ع.خاکستر"قلمی"  شده بود، دریکی از سایت های افاغنهء برون مرزی خواندم و باورم نشد که نویسندهء آن همان شخصی باشدکه استاد لطیف ناظمی وی را مردآموزش دیده،مؤدب وگشاده زبان انگاشته بود و فرهنگی بزرگواردیگری مدعی شده بود که وی به سان برخی از قلمزنان قلمش را با دشنام وناسزاگویی نیالوده وبه عقده گشایی، کینه توزی وتهمت زنی درادبیات دل نبسته است. ولی دیری نگذشت که با خواندن دشنام نامهء " پاسخی به سپهسالار نبی عظیمی " آیینهء تمام قد باورهایم نسبت به این شخص شکست وریزریز شد ودریافتم که برخی ازاین "ازما بهترینان"  را چه به ناحق وچه آسان وارزان دانشمند و فرزانه تصور می کردیم وبزرگوارمی پنداشتیم ؛ اما زهی خیال باطل !

    واما دراین سیاه پاره ها که درواقع دفاعیه یی است دربرابر ده ها مورد اتهام و دروغ و باژگون خوانی تاریخ و ده ها پرسش واعتراض و شمارش کمی ها و کاستی های نه چندان اندک درکتاب "کوچه ما" که از سوی نویسنده این سطور درآن " نقد واره " عنوان شده بود، نویسندهء شهیرما فقط با یک " جــِرت ! " گفتن می گذرد و بس وخلاص ! انگار آن شهکار بی بدیل ازآسمان نازل شده باشد که انگشت گذاردن بر محتویات آن همان وکافرشدن و به اسفل السافلین سقوط کردن ودرآتش جهنم کباب شدن همان!

    درنخستین سطور این دفاعیه که  جناب عثمان این جانب را سپه سالار ستاره دار معرفی کرده است، مدعی می شود که کتابش فاقدارزش سیاسی واجتماعی نیست ؛ زیرا کوچه ما با افشاء کردن رازهای سربه مهر توانسته است یک دعوای حقوقی به راه اندازد و خونخواهی کند و چنین کند یا چنان نماید. اما نخست باید از وی پرسید که آیا وی سپه سالاری رادیده است که بدون درنظر گرفتن ستاره های سرشانه وعلایم نظامی دریخن کرتی ویا پیرهنش ، سپه سالار خوانده شود؟ من که ندیده ام ، پس آیا همان کلمه های سپه سالار برای بیان مقصود کفایت نمی کرد؟ دیگراین که آیا اکرم عثمان گفته می تواند که کدام راز های سربه مهر را درکوچهء ما افشاء کرده است که برای خواننده تازه وبکر بوده ودیگران به آن نپرداخته باشند؟ آیا مقصود همان رازی است که نویسنده دردهن استاد خیبر واژهء " گــُه " را گذاشته بود، یا همان رازی که تمام افسران دانشگاه نظامی ( حربی پوهنتون ) را " دله ودیوث " خطاب کرده بود و کابینه وقت افغانستان را الاغ های اسطبل ! دیگر چه رازی ؟ چه افشاء گریی؟اما ازآن مصایبی که برملت افغان دردرازنای این چهل پنجاه سال اخیر رفته است و شما نام برده اید، دیگران نیز یاد کرده اند، منتهی مفصلتر، دقیق ترو مستند تر. به ویژه کسانی که درآن شب وروز های سیاه درکابل ماندند و تمام حوادث جانکاه وهولناک پس ازسقوط حاکمیت حزب را به چشم سردیدند و با رگ وپوست خویش احساس کردند. نه مانند جناب شما وبرخی های دیگر که هنوز تق تفننگ را ناشنیده فرار را برقرار ترجیح داده وبه سواحل آرام ماوا گرفتید. نکتهء دیگر این که این داد خواهی را کسی می کند که خود یکی از پایه های مهم آن نظام (سفیر) بوده است وبه پاس خدمات صادقانهء اوپراتیفی اش مورد تحسین و عنایت مادی ومعنوی رییس دولت همان وقت وزمان قرار گرفته است.

 در پراگراف بعدی نویسندهء " جرت نامه" می نویسد : " از فحوای نقد برمی آید که گویا مؤلف " مثلث بی عیب " خواسته است بیان کند که گویا این " خلقیها " نبودند که مرتکب جنایات فجیع شدند. بلکه "کارملیها " بودند که تاریخ وجغرافیای مملکت را به بیع وشراء گذاشتند ومرتکب قتل عام های پردامنه شدند. اما مردم داغ دیدهء وطن ما به این باور اند که نه کل ماند نه کدو، خاک برسر هردو! "

 خوب دیگر، چه بگویم از این بی تمیزی؟ مگرمن مؤلف مثلث بی عیب هستم یا آقای شاه محمود حصین؟ باز، ده درکجا ودرخت ها درکجا؟ کوچهء ما را ببین و مثلث بی عیب را دریاب! آخر نقد برکوچهء ما چه ارتباطی دارد با نقدی که برمثلث بی عیب نوشته شده بود؟ به قول استاد زریاب یکی آقای حصین گفته بود ویکی من. پس یک به یک مساوی شد وما هردو ازادامهء آن مناظرهء دلآزار گذشتیم. مگرنه؟ اما کل که گفتی واز کدو که یاد کردی، دلم خون شد زیرا کله یی که دیگر مثل کدو خالی شده است، درنظرم مجسم شد ورنه اگر مغزی در کله یی وجود داشته باشد ونوری درچشمی بدرخشد،  نه کسی خبط بالا را مرتکب می شود ونه چند سطر پایین تررمان سایه های هول را " پیاله های هول " و " واهمه های زمینی " را    " واهمه های زمین " و ازبکستان را " تاجکستان " می خواند ویا می نویسد.

 درپراگراف بعدی آقای اکرم می نویسد که تو آدم هوشیاری هستی ومانند گربهء هفت دم مرگ نداری و می افزاید که شنیده است که محکمه بین المللی هاگ کیفر خواستی برضد تو ترتیب کرده بوده است وچون تو مانند همان گربه هفت دم موضوع را بو کشیده بودی، پس فرار را برقرار ترجیح داده وبرگشته ای به وطن! اما نخست باید به آن کلهء بی مغز فرو رود که کسی که به وطن برمی گردد، فراری نیست، بل به کسی که از وطن مانند تو می گریزد، فراری گفته می شود. دیگر این که اگر آسیاب به نوبت هم باشد، باید نوبت من باشد که برایت بگویم کورخوانده ای جناب دربار زادهء بدلی! زیرا من بنابرخواهش خودم به وطنم برگشتم. از قونسل گری افغانی درشهر دن هاگ پاسپورت گرفتم ودرحالی که نمایندهء  اداره مهاجرت هالیند ونمایندهء نهاد کمک به مهاجرین عودت کننده ( آی. او .آم ) و جمع غفیری از دوستان و آشنایان درمیدان هوایی آمستردام حاضر بودند به سوی زادگاهم پرگشودم. دروطن هم صف طویلی از مستقبلین چه درمیدان هوایی خواجه رواش وچه در مقابل اپارتمانم درمکروریان کابل انتظارم را می کشیدند. این را هم باید بدانی که مدت ها درزادگاه عزیزم بودم وحالا نیز هروقت که دلم بخواهد به آن جا می روم وهیچ دغدغه یی از زنده گی کردن درآن جا ندارم. موضوع دیگری که باید به اطلاع تان رسانیده شود،  این است که  تا همین اکنون نیز با جناب جنرال دوستم پس از حوادث سال 92 نه مقابل شده ام ونه صحبت کرده ام. همچنان باید خاطرعاطرت جمع باشد که تاجکستان نه گهوارهء آرزوهای من بوده است ونه من تا همین اکنون به آن دیار سفرکرده ام.                                                          

 وانگهی مگر من کدام گناهی مرتکب شده ام که باید محکمه بین المللی هاگ کیفرخواستی برضد من ترتیب کند؟  مگربیش ازسی وپنج سال خدمت دراردوی افغانستان،  دفاع از جلال آباد به مقابل تعرض گسترده نیروهای پاکستانی یا ناکام ساختن کودتای گلبدین – تنی که با همدستی پاکستان صورت گرفته بود، یا دفاع از مردم شهر کابل به مقابل راکت های کور مجاهدین سابق درنزد وجدان خفتهء شما سزاوار چنین عقوبتی است؟ شگفتی برانگیز نیست که شما چرا به گریبان خود نظر نمی اندازید و به یاد نمی آورید روز و روزگاری را که برای جنگ سالاران سیل اسلحه را ازآخوند های ایرانی تسلیم می شدید وبه این کشور مصیبت زده می فرستادید تا مردم ما یکدیگر را بکشند وشما به پاس این خدمت برزگ !  پایه های چوکی تان را مستحکم سازید و نه تنها اپارتمان مکروریان وموتر لادا راصاحب شوید؛ بل کارفرمایان ایرانی تان را نیز شادمان سازید. به هرحال ترس من از آن است که حالا که رازها از پرده ها برون افتاده اند، دیری نگذرد که آن کیفر خواست به عوض من  برضد خودت نوشته شود: جنایت علیه بشریت به اتهام دیسانت اسلحه درهزاره جات وصفحات شمال کشورجهت کشت وکشتار بیشتر.

  درسطور بعدی نویسنده "جرت نامه" پس ازآن که به سرکچلش با درد ودریغ دست می کشد وجزچند تار موی کریز کرده چیزی نمی یابد وپس ازآن که کلاه لیننی اش را ازپشت کندوی " نایب الحکومة  " صاحب مرحوم ومغفور پیدا کرده وبرسر می گذارد وپس ازآن که با جادوی قلمش به عمر این جانب شش، هفت سالی می افزاید و هفتاد ساله می شوم، گاهی حسودانه می نویسد که موهایت را خینه نکن وچشمانت را وسمه ، گاهی از عکس بی جان یک شخص می ترسد وزمانی ازجلوه وتجلی روحی اش. واما شما را به خدا مگرکار کسی که  چنین حرف های مضحکی را به عنوان دفاعیه اش قالب می کند، به جنون نمی کشد و گرفتار حالت روانیی که درزبان طبابت به آن مالیخولیا می گویند ، نمی گردد؟ از سوی دیگرمگر می توان چنین آدمی را که هرلحظه ازاسترس های روحی وروانی رنج می برد، وکیل ملت خواند وچنین چتیات را دعوای حقوقی وخونخواهی؟ بسیاری دوستانی که " کوچه ما " را خوانده اند با من همعقیده خواهند بود که محتویات "کوچه ما" دربهترین حالت، چیزی بیشتر ازهمین گونه " چپوله نویسی" – به تعبیر اکرم جان!- نیست. واما نکته یی را که نباید فراموش کنم این است که اگر رونقی دربازار " کوچهء ما" پیش آید، فقط ازبرکت یادداشت هایی این تنابنده و جنابان غفار عریف و داکتر خاکستر و نویسنده گان دیگری همچون ن.آدم خیل ، وخوژمن ، ح. دوست، داکترعمر پوپل  اوستا و.. که درسایت های وزین مشعل ، پندار، پیام نهضت ، وطن، سپیده دم، وطندار واصالت به نشر رسیده اند، خواهد بود وبس.

  نویسندهء " جرت نامه" چند سطر پایین ترازپرداختن به خینه ووسمه می نویسد که کتابش تا دور دست ها رسیده و کدام منتقد معروف ! انگلیسی که انگار زبان فارسی را خوب بلد است، تقریظ بلند بالایی برآن نوشته است وارزش های ادبی وسیاسی آن را درنشریه " لندن ریویو آف بوک " برشمرده است. اما اگرچه نام این منتقد معروف ! را درجامعه فرهنگی مان کسی نشنیده است، کاش وی عجله نمی کرد و تقریظش را پس از خواندن یاد داشت های این سپه سالار می نوشت؛ زیرا یقین دارم که اگر آدم با وجدانی باشد، پس ازخواندن آن " نقدواره" ، بدون هرگونه "هوچی گری و خاک باد کردن" ، دیدگاهش نسبت به کتاب کوچه ما فرق می کرد وهرگز با نوشتن چنان تقریظ بلند بالایی! خود را بدنام نمی ساخت. اما حالا هم دیر نشده است، فکر می کنم دوستانی درلندن پیدا شوند که ترجمهء یاد داشت های مرا درباره " کوچه ما " که به زودی دریک جزوه کوچک شصت هفتاد صفحه یی به چاپ خواهد رسید به او برسانند و به وی بگویند که به ناحق خون دل خورده وخامه رنجه کرده است، زیرا این کتاب به پشیزی نمی ارزد. حتی به همان یک بار خواندن!              

 اکرم جان درسطور پایین تربه " چپوله " نویسی اش ادامه داده وچنین می نویسد : " از دید من شما بیهوده می کوشید سجایایی از گونهء سربلندی ، افتخار، ووجاهت اخلاقی برباد رفته را اعاده کنید وبه خود حالی نمائید که کماکان درصحنه حضور دارید وقادرید فعالیت هایی داشته باشید. ازجمله می توانید از قاید متوفای خود ودیگر رهبران خویش ذکر خیری نمائید.بایک دیگر جر وبحث کنید، برخی کتاب ها را زیرذره بین بگذارید ومعایب شان را برملا کنید. مجالس کوچک وبزرگ خودمانی برپاکنید وبقولی هنگام نوشیدن چای غیبت وموقع نوشیدن شراب سیاست کنید. کاه کهنه بادنمائید وازبربک کارمل بسیار عزیز وبا جان برابر خود به نیکی واز تره کی بدبخت وحفیظ الله امین خداشرمنده به بدی یاد نمائید.این هم شکلی از اشکال زندگی است وبهتراز مرگ تدریجی میباشد. بهرصورت باید دعای سرکشور های امپریالیستی را بکنیم که به ما معاش ماهوار سوسیال ارزانی کرده ونگذاشته است که از گرسنه گی بمیریم. جان برادر تو چیزی درچنته نداری که خرج کنی. ازکیسهء خلیفه نیز نمی توان مخارج را پوره کرد، او خود به گدایی افتاده است. تکان خوردن درباتلاق منجر به فرو رفتن بیشتر میشود. به سیم برق دست نزن که خط دارد...."

  دوستان ! مگر من نگفتم که آن یاد داشت ها وآن نقد واره هایی که زیر عنوان " کاش کوچهء ما را نمی خواندم " نوشته شده ودرسایت های انترنتی نشر شده است، این آدم را به مرحلهء جنون رسانیده است؟ آخر برادر ترا به مصروفیت های ذهنی ومشغولیت های روزمره زنده گی یک شخص چه غرض؟ ترا چه کار به این که مثلاً من چه کسی را دوست دارم وچه کسی را نی؟ مگر این کار به تو ارتباط دارد که من می خواهم درصحنه حضور داشته باشم و یا این که کتابی را از پرویزن انتقاد بیرون بکشم، یا با دوستانم بنشینم وهنگام جر وبحث "پیاله های ده منی "را بالا کنم؟ نی رفیق عزیز جان به جانی ! هرگز نی ، زیرا نه تنها این همه به تو ارتباط ندارند بل می خواهم خاطرت را جمع کنم که حتی یکی ازآن سجایایی! که برشمرده ای درمن وجود ندارد. به جز این که من واقعاً به ببرک کارمل مرحوم احترام دارم و هیچ کسی قادر نخواهد بوداین احترام را ازمن وپیروان راستین وی که خوشبختانه هزاران هزار نفر اند، سلب نماید.البته طبیعی است که هرکسی درروند وپروسهء زنده گی گاه کم وگاه زیاد اشتباه می کند وببرک کارمل وحزب ما نیز نمی توانستند از این قاعده استثنا باشند. امااین که تودعای سر کشورهای امپریالیستی را می کنی، بکن! زیرا این حرف تازه یی نیست. این شوق حتی درهمان زمانی که هنوز کودکی بیش نبودی درخون پاک و مطهر! درباری ات جوش می زد.آری این درست است که من فقیر وناتوانم و چیزی درچنته ندارم که خرچ کنم؛ ولی آیا همین بی چیزی وتنگدستی خود بزرگترین سرمایه نیست ونمی توان به آن افتخار کرد؟ جان برادرمن که تو باشی، گلاب به حرفت ! فقط همین قدر بگو که این وجیزه کودکانه را به چه مناسبت "قلمی" کرده ای؟: "به سیم برق دست نزن که خطر دارد" آیااین برق توهستی وما نمی دانستیم ؟

درجای دیگری آقای اکرم عثمان چنین درافشانی می کند:" .. جضور غیر مترقب شما درتاریخ یک فاجعهء بی نظیر است. کاش خداوند شما را نمی آفرید ویا مادر نمی زایید. شما ننگ بشریت هستید. اگرکوچه ما را نمی نوشتم دشوار بود که همگان از حقایق پشت پرده آگاه شوند. این خدمت کوچکی بود که به خاطر مردمم انجام دادم . بخاطردوبار مطالعه آن رمان حوصله شما را می ستایم .." 

 خوب دیگر، چی باید گفت به این اشراف زادهء پاکزبان ! که این باردرهیئت زنان لچر و "رجاله" های صادق هدایتی ظاهر شده است؟ آخر به چه مناسبت مانند عجوزه ها وپیره زال های بددهن و یا مانند زنان بدکاره مویه سرداده ای و این عاجز را دعای بد می کنی؟ مگر من حق ترا خورده ام ویا ازتو مقروضم؟ آیا به همین سبب که کتاب بی ارزش تو را نقد کرده ام ننگ بشریت شده ام؟ اوه که این نبشته "کاش کوچه ما را نمی خواندم " و اسنادی که داکتر خاکستر منتشر ساخته است چه قدر ترا خشمگین ساخته اند. بلی این خشم است که تیرک می زند ، این غضب است که ترا ازکنترول  خارج کرده و  " افسار وپچاری " را کنده ای . این قهر است که گاهی ترا "چهار نعل" می دواند و گاهی هم " یرغه " . اما علت روشن است، زیرا توقع نداشتی که کسی به تو بگوید بالای چشمت ابروست. ورنه چه حاجت بود که این طور از کوره به در شوی و شرم را قی کنی وحیا را تف ؟ راستی از کدام حقایق حرف می زنی؟ تو چی گفته ای که دیگران نه گفته اند؟ مگر توصیف باده و ساقی ومینا و پیاله های ده منی که درواقع ترویج شراب نوشی است، خدمت به مردم حساب می شود؟ یا دشنام دادن به پارسا ترین وووظیفه شناس ترین وصادق ترین اتباع این کشور یعنی افسران وسربازان اردو، حقایق پشت پرده وناگفته ؟

  آقای عثمان پس ازآن که باردیگر باد درگلو انداخته و غبغب را می پنداند،درباره نقش شخص بسیار کم اهمیتی به نام اوسادچی حرف می زند وحرف های بی اساس یکی از جنرالان دایم الخمر شوروی وقت را درمورد نقش وی نشخوار می کند ؛ ولی ازآن جایی که به آرزویش که ترور سیاسی ببرک کارمل است نمی رسد، به جان این ناتوان می افتد ونه تنها این نظامی دیروز را بل سایر نظامیان کشور را این بار از زبان دکتور مصدق چنین توهین می کند : " من نه از شما ونه از هیچکس دیگری می ترسم. اگر می ترسیدم بعد از نوشتن رمان " دراکولا وهمزادش " وسوء قصد به جانم ( بعداز شفا یافتن ) ازخارج به افغانستان برنمی گشتم.مشارکت درمصیبت عمومی افتخارمن است. مرحوم دکتور مصدق حرف جالبی گفته است : من ازدوگروه حذر می کنم، یکی نظامیان ودیگری معلمان،چه آن دو طایفه پیوسته حرف می زنند وهیچ گوش نمی کنند. سپهسالار عزیز! آیا تو نیز چنین هستی؟ پیوسته حرف می زنی وهیچ گوش نمی کنی. ترسیم منحنی شخصیت تو مشکل نیست . تو بی تعارف آدم با استعدادی هستی، ولی مطلق اندیش هستی وعاقبت کار را خوب نمی بینی. هوشیاری تو ازآنجا پیداست که درکودتای 26 سرطان 1352 اشتراک کردی به این امید که جنرال یا سپهدار شوی. به این آرزویت رسیدی ولی ملا شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل؟ "

  یا جل الخالق ! مگرهمین شما نبودید که چند سطر پیشتر نوشته بودید، عکس ترا که درسایت اصالت دیدم ترسیدم وحالا می نویسید که من از تو نمی ترسم؟آخر این همه تناقض گویی برای چه ؟ مگرترسیدن ونترسیدن تو ازمن ویا برعکس کدام سودی به حال ما دارد؟ اما بازگشت شما پس از تداوی به کشورنه به خاطر آن بود که درمشارکت عمومی شرکت کنید، بل به خاطر امتیاز گیری بود و چنان چه همه می دانند، بلافاصله امتیاز نی که امتیازات گرفتید : کاندید اکادمیسین ، رئیس انجمن نویسنده گان ، رئیس اکادمی علوم ودرمراحل بعدی : دیپلمات ، قونسل و وزیر مختار. مگر این همه کم است که هنوز هم به گفتهء همان رندان کابل : میراث بابا طلب داری ؟ اما آن چه دوکتور مصدق گفته است، نظر خودش است وهر نظر ودیدگاهی قابل احترام. منتهی نظامیان ومعلمین اگر زیاد حرف هم می زنند، به خاطر آن است که فرزندان آیندهء کشور شان را تربیه کرده و به آنان نه تنها خواندن ونوشتن را یاد بدهند ؛ بل بزرگترین آموزش ها را که همانا درس وطنپرستی ودفاع از استقلال و تمامیت ارضی یک کشور است، بیاموزانند. آنان مانند شما به قلنبه سلنبه گویی ولغت های کته کته کهنهء دوران دقیانوس نمی پردازند؛ بل صاف وساده وبازبان عام فهم لب ولباب مطالب را به سربازان وشاگردان شان بازگو می کنند.                                                                                                        

 لغات کهنه وقدیمی گفتم ویادم آمد که جناب شما هم هیچ دستآورد ملموسی درعرصهء نوشتن ندارید. املای تان به شهادت بسیاری از فرهنگیان پاره سنگ می برد. خط "گـــُه مرغی" تان راهم که تمام خلایق همین دوسه روز پیش دیدند،فهمیدند که هیچ استعدادی نداشته اید اندررشتهء خطاطی. راستی آن بدعت اخیر را به چه مناسبت مرتکب شدید. شاید برای این که تنها وتنها درزیر این چرخ کبود " عارف جان ! " را همدل و" همآورد " و هم قبیله ء خویش تشخیص داده بودید ، مگر نه؟  همچنان ازشما کاندید اکادمیسین هیچ واژه وترکیب نو برای غنا مند شدن زبان فارسی ندیده ایم به جز" شاید. نشاید" یا"پرادوکس" یا " توجه می دهد " یا" به فرق سوارشدن "که ازبس درکوچه ما واین دشنام نامه ها تکرار شده اند، سخت دلآزار گردیده اند.  چند تا داستان را هم که نوشته اید به شهادت بسیاری از آگاهان عکس برداری ویا سرقت ادبی شمرده شده اند، ازآثار دیگران. مانند داش آکل صادق هدایت . وحالا هم که انگار تاریخ می نویسید ومؤرخ شده اید بازهم دستبرد زدن ماهرانه ییست در نوشته های این وآن دانشمند افغان و خارجی  که حاضر نیستید حتی نام آنان را بگیرید. پس همین قدر بگویید وتنها برای من بگویید که به چه مناسبتی ونظر به کدام دسـتآوردی به لقب بزرگ علمی کاندید اکادمیسین مفتخر شده اید؟  و مطمین باشید که این راز را به هیچ کسی با زگو نمی کنم.

  دیگر این که شما چراتهمت می بندید که انگار من به خاطر گرفتن رتبه جنرالی به کودتای 26 سرطان اشتراک کرده باشم . درحالی که درآن کودتا تنهامرحوم حیدر رسولی به رتبهء جنرالی رسید ودیگران به دو دو رتبه ویا یک رتبه ترفیع. آیا فراموش کرده اید که شما خود در معرفی رمان " سایه های هول " این سپه سالار را مرد آرمانخواه وتحول طلب معرفی کرده بودید؟ بلی همان طوری که شما نوشته بودید؛ اشتراک من درکودتای 26 سرطان به خاطر تحقق آرمان های مردمم بوده است نه به خاطررسیدن به رتبهء جنرالی. فقط همین!

درسطور پسین جناب کاندید اکادمیسین پس ازآن که این سپه سالار را به خراب کردن پروژهء صلح بینن سیوان وسوء استفاده از اعتماد داکتر نجیب متهم می سازد و همان نغمه های کهنه یی را که چند تن انگشت شمار می نواختند، سر می دهد، می نویسد که مذبوحانه تلاش کرده ای تا با یافتن موارد اشتباه درآن کتاب ( کوچه ما ) رهبر فقید تان را مدد برسانی...

 اوه پس معلوم شد که این همه ناسزا ودشنام به چه مناسبت است؟ به این سبب که نبی عظیمی چطور جرأت کرده است که کتاب مقدس کوچهء ما را نقد کند واشتباهات املایی، انشایی و تاریخی فراوانی را درآن نشانی وبرجسته کند. اما آقای عزیز !  خودت هم می دانی وکسانی که آن کتاب ونقد کوچه ما را خوانده اند ، می دانند که به جز رد چند تا اتهام خصمانه شما نسبت به مرحوم ببرک کارمل، که از یکی دو صفحه یی تجاوز نمی کند، متباقی محتویات آن نقد وارهء شصت هفتاد صفحه یی موارد اندکی هستند که به عنوان مشت نمونه خروار ازکاستی ها و اغلاط املایی وانشایی وتاریخی کتاب کوچه ما به وسیله این قلم برجسته شده اند. اما حالا به عوض این که شما مانند یک نویسنده فرزانه به پاسخ ویا توضیح ویا قبول آن نارسایی ها بپردازید، بهانه آورده و ازجواب دادن طفره می روید. اما من به درستی می دانم که  جناب شما هرگزنه شهامت آن را دارید ونه آنقدر با انصاف که خوب را خوب وبد را بد بیانگارید .

  جناب داکتر اکرم درجای دیگری می نویسد : " اکنون شماوواسع عظیمی وغفار عریف با نوشتن چند سطر چپوله وچند پراگراف سطحی دل خوش کرده اید که می توانید همآورد من شوید. این غیر ممکن است چه شما فرسخ ها ازحق وانصاف فاصله دارید.راستی فراموش کردم که بپرسم آن واسع عظیمی باشما چه نسبتی دارد؟ فرزند برادر ویا همرزم شماست؟ ظاهراً همدرد وغمشریک به نظر می آیید."

 جناب کاندید اکادمیسین! نخست باید گفت که چه کسی آرزو خواهد داشت که با نویسنده بد زبان وفحاشی مانند شما که نه عفت قلم را پاس می دارید ونه نزهت زبان را، همآوردی کند؟ دیگر این که آن چند جمله وچند سطر وچند صفحه چپوله نویسی نویسی نیست، بل آیینه تمام نمای شخصیت ولُب ولُباب آن کتاب بی ارزش شماست. واما درباره جناب داکتر واسع عظیمی که خاکستر تخلص می کنند، باید بگویم که من این نویسنده زیبا نویس، نوآور و اندیشمند راحتی ازنزدیک ندیده ام؛ اما نوشته های دلنشین وروشنگرانه وپژوهش های دقیق ومستند وبی طرفانه شان را پیوسته می خوانم وتحسین می کنم. ایشان فرزند جنرال عبدالعظیم خان شهید قوماندان فرقه هشت قول اردوی مرکزی افغانستان هستند که هیچ خویشاوندیی با من ندارند. عظیم خان شهید یکی ازجنرالان وطنپرست ، بااحساس، با غیرت وبا عزت اردوی افغانستان بود که بعد ازتحصیل دراکادمی فرونز اتحاد شوروی مدتی درقرارگاه قوایمرکز، بعد به صفت قوماندان غند درمقرولایت غزنی وسرانجام پس ازمرحله نوین انقلاب به حیث قوماندان فرقه هشت قرغه خدمت می کرد. او از همان آوان جوانی سرنوشتش را با سرنوشت حزب دموکراتیک خلق افغانستان گره زده بود وبه خاطر تحقق همین آرمان هابود که بهترین سرمایه زنده گی یعنی حیاتش را هنگامی که پس ازبازدید پوسته های امنیتی مس عینک ذریعه هلیکوپتر به فرقه برمی گشت ، ازدست داد. زیرا هلیکوپتر را اشرار بی فرهنگ همان وقت وزمان مورد فیر راکت انداز قرار دادند. هلیکوپتر حریق شد و آن زنده یاد زنده زنده درآتش سوخت وخاکسترشد. خداوند اورابیامرزد و روحش شاد باشد. آمین!

  آقای اکرم خان درجای دیگر پاسخ به سپه سالار.. گلایه آمیز چنین  می نویسد: " شماری از کتاب های شما را دراختیار دارم که اغلب با حمد وثنا به من اهداء شده اند. در " پیاله های هول " " واهمه های زمین " ونقد بر "مثلث بی عیب " بامحبت بیشتری از من یاد کرده اید، اما اسفا که اکنون از قم افتاده ام ومقام شاگرد شاگرد تان را احراز کرده ام. میخواهم بپرسم که اگر دروصف کمال وجمال مولای تان چیزی قلمی کنم باز هم مغضوب خواهم بود؟ "

 نخست باید به شما بگویم که نام کتابی که به پاسخ " مثلث بی عیب " توسط همین قلم نوشته شده وشما یک نسخهء آن را دردست دارید"نقدی برکتاب مثلث بی عیب یا کمزالمهملات والاکاذیب " است. خواهش می کنم بعد ازاین چشمان شهلای تان را خوب بازکنید وآن چه را که می نویسید، خوب بخوانید وبعد " قلمی " فرمایید. واما شما درست می گویید، انکار نمی کنم که برخی از کتاب هایم را هنگامی که با " فردا " همکاری قلمی داشتم برای تان فرستاده و شاید درحاشیه صفحه نخست آن کتاب ها مثلاً نوشته باشم : تقدیم به نویسنده فرهیخته یا زیبا نویس یا به دانشمند گرامی واز این قبیل تعارفات که یک عرف کاملاً پذیرفته شده بین فرهنگیان است ونه چیز دیگر ؛ ولی این درزمانی بود که هنوز باورهای صاقانه ام نسبت به بزرگواری و انصاف وتوانمندی قلم شما خدشه دارنشده بود.انکار نمی کنم که درص 33 نقد برمثلث بی عیب یا کنزالمهملات والاکاذیب آورده بودم:                                                                                                 

<< کاندید اکادمیسین اکرم عثمان نویسندهء بنام کشور چه دل پرخونی دارند ازدست این قباحت نگاران ! :"... مفتاح باب این که شما درجریان نقد آن مقاله نخست صاحب اثر را به اصطلاح پخته پرانک کرده اید وگناهان خرد وکلانش ازگونهء داشتن سلام وعلیک با آقای قوی کوشان مدیر روزنامه امید وهمسویی یا همکاری با جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق را برملا کرده اید. درحالی که حکم انصاف وعقلانیت آن بود که مقالهء بنده زیر ذره بین قرارمی گرفت نه خود بنده " ودرجای دیگر همان مقاله : " شماری ازناقدان ازخلط مبحث کا رمی گیرند وگذشته های سیاسی یااخلاقی نویسنده را درمحک زدنهای شان دخالت می دهند."نشریه فردا. شماره 23 سنبله .سویدن. نقدی بر نقد داکتر خلیل هاشمیان. نوشتهء داکترمحمد اکرم عثمان >>

 آری با کمال تأسف باید بگویم که امروزه یکی ازهمان قباحت نگاران شما شده اید. کافی است که خواننده ء گران قدراین سطور نگاهی به چند سطربالا که ازرشحهء قلم واندیشه ء شما دربارزادهء فراموش کار تراوش کرده است، بیاندازد و متوجه گردد که دیروز شما چه می گفتید وامروز چی؟ مگر به این نمی گویند مداهنه گری و یا عوامفریبی ؟ اگرخواننده عزیز با من موافق نیستند، پس نگاه دیگری به آن چه درتوصیف شخصیت این سپه سالار در معرفی رمان " سایه های هول " ازقلم آقای اکرم عثمان که تمام تقریظ های فردا را "قلمی" می کند، انداخته وقضاوت کنند که آن سپه سالار دیروز چرا آن قدر خوب خوب وسپه سالار امروز این اندازه بد بد است؟ : 

  " درزمرهء بلند پایگان اردوی افغانستان دردودههءاخیرآقای نبی عظیمی از جایگاه ومنزلت خاصی برخوردار بود. برعکس غالب سپهدارهای ما که صاحب اطلاعات اختصاصی بودند ودریافت شان ازمسایل ، به فنون حمله ودفاع وسازماندهی ودیگر شگردهای نظامی خلاصه می شد، آقای نبی عظیمی به خاطر احاطه اش به دانشهای چون فلسفه سیاسی ، جامعه شناسی، تاریخ وطن ونگارش ازدیگرهمقطارانش تفاوت کلی داشته است. او از اوایل جوانی مرد آرمانخواه وتحول طلب بوده وبه خاطر وصول به هدفهایش بار ها خطر کرده وتا پای جان رزمیده است. او درتحول 26 سرطان 1352 که به تغییر رژیم ازشاهی به جمهوری انجامید نقش اساسی ایفاء کرد ویکی از مهره های کلیدی بود وازآن پس درخط ایدالهایش گام های فراختری برداشت که مطلعان جریان های سیاسی کشور ما ازآن واقف اند. درهمین راستا او درطول اشتغال به وظایف نظامی ومشارکت فعال درسوق وادارهء قطعات رزمی به عنوان یک انسان حساس وژرف نگر درمسایل نیز توجه داشته وکوشیده است که حوادث دروندار را به حافظه بسپارد ودر روز مبادا هریک را به اعتبار ماهیت وطعم وذایقهء شان درنوشته هایش با زتاب دهد. درسالهای اخیر که او به اقتضای وضعیت حاکم درکشور از وظایف رسمی کناره گرفته وناگزیر به مهاجرت شده است ، فرصت مغتنمی فراهم گردیده تاخاطره هایش ازآن روزگار متلاطم را تدوین وتألیف کند وخدمت قابلی به فرهنگ وتاریخ ما انجام دهد. او درروزگار عزلت وفرقت این کتابها را نوشته است: 1- اردو وسیاست درسع دههء اخیر افغانستان. 2- مناظره ها ومحاظره ها درپیرامون اردو وسیاست . 3- طامات تا به چند وخرافات تا به کی؟ 4- سایه های هول: رمان حجیمی درمایه های سیاسی واجتماعی که خبر از ذوق نویسنده ادبی ولطافت طبع نویسنده می دهد ورخداد های جنگ مقاومت وجنگ داخلی را هنرمندانه بیان می کند..."

 خوب جناب داکتر " جرت! " حالا اجازه بدهید که ازشما بپرسم ، منحنی شخصیت شما را چگونه ترسیم کنم؟ همان طوری که هستید ویا همان طوری که تظاهر می کنید؟ ببینید شما می نویسید که این تنابنده به دانش هایی چون فلسفه سیاسی، جامعه شناسی، تاریخ وطن ونگارش از دیگر همقطارانش تفاوت کلی داشته است. درحالی که چنین نیست ومن بارها اعتراف کرده ام که فقط یک نظامی خاطره نویس هستم وبس. پس آیا هرکسی که این نوشته لبریز از مدح وستایش شما را بخواند وبا پاسخ های  دوگانه یی که به این سپه سالار داده اید مقایسه کند، چه خواهد گفت؟ آیا نخواهد گفت که شما یک مداهنه گر بی بدیل ویک فحاش بی نظیر هستید؟ مثال دیگری می دهم اندر معرفی رمان " واهمه های زمینی " که همین اکنون درسایت فردا موجود است و از شیوه نگارش آن به درستی فهمیده می شود که توسط خامه مبارک شما " قلمی " شده است:

 << " ... به دنبال سایه های هول ، رمان بزرگ دیگر عظیمی که با پسند وقبول فراوان دوستداران هنر رمان رمان نویسی همراه بود، این دومین رمان گام بلنددیگریست که درگسترهء داستانی ما برداشته شده است. دراین رمان مسایل مختلف اجتماعی با هم عجیین شده اند. رمان ماحول قضایای سیاسی جنبش چپ که دردههء چهارم متشکل شد، میچرخد.

... نگاه نبی عظیمی به رویداد های آن دوره نگاه دقیق ودرمواردی مستند است. نبی عظیمی کوشیده است بانگاهی از درون نفس حوادث را بشگافد ونتایج جالبی به دست دهد. دیدگاه نبی عظیمی دراین اثر غیر متعارف ودرموارد زیادی تازه است. نسل امروز که دران روزگار حضور نداشتند وشاهد گرم وسرد برخورد وتقابل های نیروهای مختلف سیاسی نبودند، می توانند از این رمان واقعتگرا ودلچسپ چیز های زیادی بیاموزند وآن را به مثابهء آیینه عبرت به کا ربرند. مجلهء فردا این کارسترگ وماندگار را به نویسندهء ارجمند وصاحبنظر آن جناب عظیمی تبریک می گوید ومطالعهء دقیق آن را به خوانند گانش وتمام علاقمندان ادبیات معاصر افغانستان توصیه می کند. باشد که باز هم ازاین نویسندهء گران ارج رمان های دیگری بخوانیم وکام جان شیرین کنیم. ">>

 آقای اکرم درپاسخنامه نخستین اش می نویسد : " من ازخیر انتقادات دستوری املایی وانشایی تان بر کوچهء ما می گذرم. به خاطر این که غیر صادقانه بود ودرپرتو اخلاص به یک شخص رقم رفته بود واین دون شأن یک انسان آزاد است. من حوصلهء جنگ ها ی زرگری را که به افسانهء  سرمگسک می انجامد ندارم. خوب است درآن عرصه شما را برنده اعلام کنم. "

 آقای داکتر، آخر چرا شما از خیر انتقادات دستوری، املایی وانشایی که من درکوچه ما یافته ونشانی کرده بودم، گذشتید؟ آن انتقادات چه ربطی داشت به صادق بودن ویا صداقت نداشتن واخلاص داشتن به این کس ویا آن کس؟ چرا طفره می روید وچرا نمی نویسید که کدام غلطیی را که نشانی کرده ام درست نیست؟ بهتر نیست تا آدم به اشتباه ویا نادانی خویش اعتراف کند؟ تا به دانایی وعقل عالم بودن پافشاری نماید؟ آخر همه انسان هستیم وهر انسان اشتباه می کند. مگر نه؟

مطالب دیگری که دراین پاسخ نامه آمده است، همان تکرار مکررات وهمان افسانهء سرمگسک است یعنی این که من خوب هستم وتو بد. وانگهی بیشتر این سوال ها را منتقدین دیگرکوچه ما پاسخ گفته اند که ضرور نیست تا من نیز به پاسخ آن ها بپردازم. اما فقط یک مشوره کوچک در فرجام این مقال به آقای اکرم عثمان این مداهنه گر بی بدیل دیروز و فحاش بازاری امروز دارم که  از چپوله نویسی وتوهین وتحقیر دیگران دست بردارد تا نشود که بار دیگر با نقد بی رحمانه این قلم وسایر فرهنگیان عزیز مان ،رمان " بازوی بریده " اش که هنوز به اتمام نرسیده ، به رمان " بینی بریده " تبدیل گردد.

ادامه دارد

 

اینهم نمونه دیگری از مداهنه گری اکرم عثمان که در زیر می خوانید:

    

يکسال و اندی از شهادت جانگداز اسوهء شهامت، پايمردی و ميهن پرستی احمد شاه مسعود ميگذرد و ما بر آنيم که او را به تبجيل و تجليل بنشينيم و ياد و نام بزرگش را گرامی بداريم.

برکشيدن کارنامه های درخشان آن سپهدار نامی وطن ما کار پر تضريسی است چه هرکس از منظری ستايشگر و هواه خواه او است.

يکی مشتاق نظارهء تنديس قامت و سنگر های فتح و ظفريست که با خون او و ديگر شهيدان راه آزادی رنگين شده است.

يکی شيفتهء ايمان استوار، خلوص نيت و تقوای عارفانهء اوست.

يکی بر آنست که با تکيه بر تبارشناسی، او را منتسب به قوم و قبيلهء معينی کند و مسعود را اسير دايره ای محدود بسازد.

تمام دوستداران مسعود تا حدودی حق به جانب اند. به حق که ترسيم منحنی شخصيت آن بزرگمرد کار ساده ای نيست و محتاح دقت و امعان نظر فراوان می باشد.

ما بر آنپم که تمام آن عناصر هويتی، جدا جدا جلوه هايی از شخصيت والای مسعود است اما بايد دانست که هيچکدام شان به تنهايی قادر نيستند که کليت شناسنامهء مسعود را بسازند. صلاح نيست که ما مسعود را به اجزای نا مرتبط با يکديگر، تجزيه کنيم و هر جزئی را به اقتضای سليقهء شخصی، به زبانی، به دودمانی يا به طايفه ای بچسپانيم.

به اعتقاد ما احمد شاه مسعود آزادهء فرا  لسانی، فرا تباری و فرا محلی می باشد ـ او به قبيلهء عشاق تعلق داشت و عشق بزرگش آزادی و وفاق ملی بود.

او از آمو تا اباسين، از ذولفقار تا فرخار، از هيرمند تا پنج هير (پنجشير) و از هريرود تا فراه رود همه را بدون کوچکترين تميز و تفريق می پرستيد. از اينجاست که بايد او را يک کل ذهنی و کل فزيکی بدانيم و ملتفت باشيم که او، آرمانی بزرگ داشت.

هرچند در اين مختصر تمام جوانب شخصيت آن قهرمان نامی را نميتوان نشان داد مع الوصف از ديد ما، احمد شاه مسعود را با اين شاخصه ها بهتر ميتوان شناخت:

يکی اينکه او برخاسته از روستا و اعماق توده بود و مبارزه اش اصالتی ملی و مردمی داشت.

ديگر اينکه او روشنفکری ملی ـ مذهبی بود، پاتريوتيسم را با جوهر و ديناميسم مذهب آميخته بود و به شدت می کوشيد هم پلهای پيوند با اعتقادات مردم را حفظ کند و هم از راه گرايش های باز ِ ملی، التفاتی به مقتضيات جهان جديد از جمله جامعهء مدنی، دموکراسی و عدالت اجتماعی داشه باشد.

او در پويهء تجارب ارزشمندش رفته رفته به مراتب و منازل فکری بالاتری صعود کرد که نتيجه اش را در اعلاميهء حزب جديدالتأسيس (نهضت ملی) ميتوان سراغ گرفت.

در يک تحليل کلی، اين حزب جديد که ملهم از اصول فکری آن بزرگمرد می باشد عنايتی فراوان به عقلانيت و جامعهء ديموکراتيک دارد و می کوشد با افزايش ظرفيت های مذهب از اسلام ِ فزونجو، باز و روشنگر در قياس با اسلام طالبی و فقاهتی پشتيبانی کند.

او يکی از چهره های کراسماتيک تاريخ معاصر افغانستان است و نسل امروز و فردا از منش و کنش او تقليد خواهد کرد و ياد و خاطره اش را گرامی خواهد داشت.

قـهـرمان می ميــرد و افســـــانه وار
در دل مــــــا جــاودانی می شـــــود
می شــود خورشيد و در افــــاق دور
شــــعله بخش زنده گانی می شــــود

 

منبع : فردا


January 18th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان